سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمانِ کسی برای خدا خالص نمی شود، تا آن که خداوند، نزدش از خودش، پدرش، مادرش ، فرزندانش، خانواده اش و هر آنچه از مردم دارد، محبوب تر باشد . [امام صادق علیه السلام]
 

شنبه 92 مهر 27 , ساعت 3:48 عصر


رفتی؟
به سلامت!
من خدا نیستم که بگویم:
“صد بار اگر توبه شکستی باز ای”!
آنکه رفت، به حرمت آنچه با خود برد، حق برگشت ندارد…
رفتنت مردانه نبود، لا اقل مرد باش و برنگرد…


+ مخاطب خاص نداره




شنبه 92 مهر 27 , ساعت 3:37 عصر

من نمیفهمم چرا هرچی تو گوگل سرچ میکنم زلزله مطلب راجع به پرسپولیس میاره بالا


شنبه 92 مهر 27 , ساعت 3:24 عصر


jadidtarinha.ir (1678)

زن یعنی
عشق

زن یعنی
نـاز … مرد یعنی نیــاز …

مرد یعنی
غرور، زن یعنی شکست غرور …

مرد یعنی
باید ، زن یعنی شاید …

مرد یعنی
بودن ، زن یعنی فنا …

مرد یعنی
دیدن ، زن یعنی چشم فرو بستن …

مرد یعنی
دم، زن یعنی باز دم…


مرد یعنی
منطق ،زن یعنی احساس…

مرد یعنی
حکومت ،زن یعنی اطاعت …

مرد یعنی سخاوت ،زن یعنی صداقت…
مرد یعنی
رهایی،زن یعنی تسلیم …

مرد یعنی
شرافت،زن یعنی نجابت…

مرد یعنی
خشونت ،زن یعنی لطافت…

مرد یعنی
غیرت ، زن یعنی عزت …

مرد یعنی
من،زن یعنی ما…

مرد یعنی
صلابت،زن یعنی قداست ..

مرد یعنی
پیمودن ، زن یعنی صبوری…

مرد یعنی
اکنون،زن یعنی فردا…

مرد یعنی
ساختن ،زن یعنی سوختن…

مرد یعنی
دلدار ،زن یعنی دلداده…

مرد یعنی
خواستن ،زن یعنی کاستن .

مرد یعنی
ربودن،زن یعنی کشش …

مرد یعنی
بیارام ،زن یعنی بیاسای…

مرد یعنی
یک جرعه هوس، زن یعنی جام لبریز نفس…

مرد یعنی
سالار ، زن یعنی ره سپرده به دامان یار…

مرد یعنی
نیمی از وجود ، زن یعنی نیمه دیگر …

و اما با
اینهمه معانی بی انتهای دشت آشنایی ،

مرد یعنی
انسان یعنی دریای احساس یعنی دوست داشتن جاودانه

یعنی تکیه
گاه وجود یعنی آرامترین خلقت ..

و زن یعنی
آرامگاه خلقت یعنی از سر تا پای ایثار

و مرد
یعنی واژه ی غیرت و مردانگی یعنی هستن ..شدن و گشتن

و زن یعنی
مهر و وفای بی کرانه یعنی انس و صفای خالصانه

یعنی امید
بخش روزهای آینده یعنی همراه و همدم تنهایی ها و غربت

و همسفر
راه پررمزو راز زندگی و

و مرد
یعنی تنها یک واژه و آنهم مرد …

و زن یعنی
تنها یک واژه و آنهم

عشـق…
 
دوستدالم نفسی




شنبه 92 مهر 27 , ساعت 3:12 عصر

به نام الله...

من حدودأ مدت سه ماه انقدر سرم شلوغ بود که حتی نمیتونستم وقتایی که خونه بودم پیش خانوادم بشینم و باهاشون صحبت کنم و به محض اینکه از سرکار میومدم از فرط خستگی گاهی وقتا شامم نمیشد بخورم وتا صبح میخوابیدم و وقتی که بیدار میشدم باز باید میرفتم سرکار...

اما خداروشکر زهرا جونم انقدر خوب من رو درک میکرد واصلأ به روم نمیاورد که چرا کمتر باهم صحبت میکردیم یا نت نمیام و حتی اسامون چرا کمتر شده،البته من حتی موقع هایی هم که سر کار بودم سعی میکردم ارتباطم با عشقم که برام مثل اکسیژنه و وجودش هرلحظه بهم انرژی میده از طریق اس ویا حتی برای چند دقیقه ی کوتاه تماس تلفنی حفظ بشه اما در کل این چند وقت زرزریم بهم ثابت کرد که خییییییییییییییلییییییییییییییییییی خوب منو درک میکنه و خداروشکر توی این مدت که باهم هستیم هیچ مشکلی باهم نداشتیم و بخاطر معجزه ی عشقمون هر ثانیه خدارو شکر میکنم چونکه من تا قبل از این عشق زندگیم آنچنان هدفدار نبود ولی حالا تا ابد فقط و فقط برای یک هدف زندگی میکنم و اونم اینه که انشاالله زهرام در کنارم خوشبخت و شاد و خندون باشه...

خداجونم ممنونتیم....



شنبه 92 مهر 27 , ساعت 2:59 عصر




<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ