شنبه 92 مهر 6 , ساعت 2:37 عصر
سکوتم از بی تفاوتی نبود
به خاطر خستگی زبانم بود
و اما آهم...
آهم به حال خودم بود که در شهر شلوغ دلت به دنبال نبش قبر خاطرات کهنه ام بودم
ولی تو...با نگاه تلخت,هرزگیت را به من هدیه دادی تا فراموشت کنم!
نمیدانم توان بخشیدنت را دارم یا نه...

نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ