پرخوری، حجاب تیز فهمی است [امام علی علیه السلام]
 

چهارشنبه 92 مهر 3 , ساعت 3:25 عصر


در مطب روانپزشک، روانشناس و مشاور!(طنز)



هومن و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در
کنار استخر قدم مى زدند هومن ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و
به زیر آب فرو رفت. 

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به هومن رساند و او را از آب بیرون کشید. 

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند. 

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر
خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و
نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن
به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود
اراده و تصمیم در توست. و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن
نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند
حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود. 

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من
آویزونش کردم تا خشک بشه!  حالا من کى مى تونم برم خونه مون؟!


***
• من یک زمان دارای شخصیت چندگانه بودم ولی الان ما همگی حالمون خوبه!
• من یک موقع دچار بیماری دو دلی و بی تصمیمی بودم ولی الان مطمئن نیستم که هنوزم این چنین باشم.
• بهترین چیز درباره بیماری اسکیزوفرنی اینه که آدم هیچوقت تنها نیست.
• من تنها بیماری ای که ندارم، «خود- بیمارانگاریه» (hypochondria)
***
در مطب روانشناس 
بیمار: آقای دکتر! من مشکل عجیبی پیدا کردم. شبها که به رختخواب می روم فکر
می کنم یکنفر زیر تخته، میرم زیر تخت فکر می کنم یکنفر روی تخته. همینطور
زیر میرم، رو میرم، زیر میرم، رو میرم، تا صبح می شه و نمی تونم بخوابم! شما می تونید کمکم کنید؟
دکتر:
البته که می تونم. این یکنوع بیماری شناخته شده روانیه که متاسفانه درمانش
کمی طولانیه. شما باید حداقل یکسال هفته ای سه بار پیش من بیایید تا
مشکلتون کاملاً حل بشه.
بیمار: ببخشید حق ویزیت شما چنده؟
دکتر: هر جلسه 50000 تومن.
بیمار گفت: باشه در موردش فکر می کنم و از مطب روانشناس بیرون رفت و دیگه برنگشت.
6 ماه بعد بیمار و روانشناس تصادفاً در خیابان به هم رسیدند.
دکتر: اونروز رفتید و دیگه برنگشتید. با بیخوابی هاتون چکار می کنید؟
بیمار: مگه دیوونه ام جلسه ای 50 هزار تومن حق ویزیت بدم؟ یکی از دوستام مجانی مشکلم را حل کرد!
دکتر: راستی؟ چطوری؟!
بیمار: هیچی. گفت پایه های تختم را بریدم حالا شبها راحت می خوابم!!!
***
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور
می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روان‌پزشک
گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک
سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى در پوش زیرآب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟!
***

منبع: http://www.ravanyar.com


































































































لیست کل یادداشت های این وبلاگ