یه مدت طولانی زیاد اینجا از حال ناخوشم و ناراحت بودنم مینوشتم که برا منی که با آدم های دور و برم اهل حرف زدن و در و دل کردن نیستم خیلی آرامش بخش بود.ولی چند وقتی تصمیم گرفتم که فضا وبلاگم رو کمتر تا اون حد غمگین کنم و هروقت زیادی ناراحت بودم چیزی ننویسم به جای اینکه غم ناک و نمناک بنویسم.
حالا چند روزیه که دارم رو خودم کار میکنم که کمتر به خیلی چیزا فکر کنم و کلا به روی دنیا لبخند بزنم و در کل ذهنم مشغول هیچ چیزی نیست.اما این روزها که من خودم رو زدم به بی خیالی هرشب م شده پر از خواب های عجیب و غریب!خواب هایی پُر از حس بد.خواب هایی که من تمام وقت دارم دنبال یک گم کرده میگردم که حتی نمیفهمم آدمی که به دنبالشم کی هست؟چند شب پیش خواب دیدم تو یک جاده بَرَهوت با یک آسمون خاکستری سوار یک ماشینم و دارم میرم دنبال یک نفر ولی هرچقدر میرفتم جاده تموم نمیشد. وقتی بلند شدم هرچی فکر کردم به ذهنم نمیرسید چه کسی؟!خواب بعدی رو روز بعد دیدم که یک جایی شلوغ که حس میکنم صحن کوثر حرم امام رضا بود ما بین یک عالم آدم پی چیزی میگشتم ولی هرچند قدم یکبار پام پیچ میخورد؛محکم روی زمین می افتادم که واقعا حس تلخی داشت.و یک عالم خواب دیگه بازهم دنبال گم کرده بودم...
فقط عجیب ترین قسمت داستان برام اینه که توی تمام خواب هام آسمون همیشه خاکستریه
لیست کل یادداشت های این وبلاگ