سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا ! حقایق را چنانکه هست به مابنمای . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
یکشنبه 92 مهر 21 , ساعت 9:56 صبح

اومدن به دانشگاه و به این فکر کردن که چرا تبلتت به اینترنت دانشگاه وصل نمیشه و حوصله ی صحبت کردن با مسئولش را نداشته باشی.

تقریبا یه چهل دقیقه ای با استادجان راهنما سر موضوع صحبت کردیم و آخرش هیچی و به هیچی..

میگه اگه بخوای میتونی تصحیح برداری!

تعجب کردم آخه تا یه ماه پیش اصلا موافق نبود....اما الان میخندم و به این فکر میکنم خدایاجان امروز حسابی آرزومو جدی گرفته و البته با

دیدن روزی درخشان و آفتابی و قدم زدن در زیر آسمون آبی لبخند هایی از سر سرخوشی.

اونقدر بهانه های خوبی هستند که بخواهم فکر کنم چقدر خوشبختم.گاهی دلم میگیره از این سرما و سرما و سرما که تا مغز اوستخوانم نفوذ میکنه...اما این لبخند_ خورشید همه چیز رو درمان خواهد کرد.

ای کاش بیتابی_این قلب_پر از تپش در اولویت کارش قرار بگیره.

تا سرما اینقدر رنجور و مشوشش نکنه.

کتابجدید خریدم از آندره ژید به اسم سرشت زنان.

بعدا نوشت:

میشه لبخند بزنی ؟

بله با شخص خاصی صحبت میکنم...لطفا به من لبخند بزن.





لیست کل یادداشت های این وبلاگ