پنج شنبه 92 مهر 18 , ساعت 9:33 صبح
شده ام درختی تنها در دل کویر
در خود زاد و ولد می کنم
در خود رشد می کنم
در خود ریشه می دوانم
و در خود میمیرم
بدون سایه ای ، بدون دست هیچ باغبانی
و حتی بدون هیچ بارانی
تنها خودم و خودم
در انزوای شبهای کویر؛
من میمانم و هراسی دردناک ، تا خود صبح
در روزهای پر حرارت خورشید ؛ من میمانم و تب سوزان
تنها ... خودم ... و ... خودم .....
این رسم دنیاییست که من آموخته ام؛
که هیچ کس نه برای تو می تپد و نه می ماند
اینجا دشت تنهایی من سرخ ِ سرخ است
و تنها سبزش منم
اما...
تنه ام پر زخم و پر درد
و برگهایم ریزان و هراسان اند
حال من اینجا خوب نیست
اما شرط حیاتم پایبندی به قانون این کویر است
خیال فرار به سرم بزند ، ریشه هایم بی خاک و تنم بیجان خواهد شد
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ