[ و جابر پسر عبد اللّه انصارى را فرمود : ] جابر دنیا به چهار چیز برپاست : دانایى که دانش خود را به کار برد ، و نادانى که از آموختن سرباز نزند و بخشنده‏اى که در بخشش خود بخل نکند ، و درویشى که آخرت خویش را به دنیاى خود نفروشد . پس اگر دانشمند دانش خود را تباه سازد نادان به آموختن نپردازد ، و اگر توانگر در بخشش خویش بخل ورزد درویش آخرتش را به دنیا در بازد . جابر آن که نعمت خدا بر او بسیار بود نیاز مردمان بدو بسیار بود . پس هر که در آن نعمتها براى خدا کار کند خدا نعمتها را براى وى پایدار کند . و آن که آن را چنانکه واجب است به مصرف نرساند ، نعمت او را ببرد و نیست گرداند . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 92 مهر 18 , ساعت 9:33 صبح

شده ام درختی تنها در دل کویر

در خود زاد و ولد می کنم

در خود رشد می کنم

در خود ریشه می دوانم

و در خود میمیرم

بدون سایه ای ، بدون دست هیچ باغبانی

و حتی بدون هیچ بارانی 

تنها خودم و خودم

در انزوای شبهای کویر؛

من میمانم و هراسی دردناک ، تا خود صبح

در روزهای پر حرارت خورشید ؛ من میمانم و تب سوزان

تنها ... خودم ... و ... خودم .....

این رسم دنیاییست که من آموخته ام؛

که هیچ کس نه برای تو می تپد و نه می ماند

اینجا دشت تنهایی من سرخ ِ سرخ است 

و تنها سبزش منم

اما...

تنه ام پر زخم و پر درد

و برگهایم ریزان و هراسان اند

حال من اینجا خوب نیست

اما شرط حیاتم پایبندی به قانون این کویر است

خیال فرار به سرم بزند ، ریشه هایم بی خاک و تنم بیجان خواهد شد





لیست کل یادداشت های این وبلاگ