??این دفعه میخوام چکیده ای از خاطره ای که از کلاس ششم دارم رو براتون بنویسم.روز اول که برای تقسیم بندی افراد در کلاس های مختلف بود،من و فرانک توی یه کلاس نیفتادیمفانقد گریه کردیم که نگو.بهخاطر زحمات مادرم تونستم برم توی کلاس فرانک.آخه صنم و زهرا هم اونجا بودند ولی قاسمی افتاد توی کلاس ششم1.منم رفتم پیش بچه ها تو کلاس ششم3.خلاصه دیگه خوشحال شدم و راستی معلمش هم خانم کاظمی،معلم کلاس سوم بود.البته اول گفتند یه معلم دارین ولی بعد گفتن از اداره بخش نامه اومده که باید چند معلم داشته باشین.چهار تا معلم ششم ها اومدن و شدن معلم های درس های مختلف که هر کدومشون 2یا3درس رو با ماداشتند.خانم کاظمی که گفتم معلم سومم هم بود،معلم ریاضی،کار وفناوری و هدیه ها شد.من و دوستام خیلی به این خانم علاقه داشتیم.معلم اجتماعی وتفکر پژوهش هم خانم پور محمد بود که ایشون هم خانم خوبی بود.خانم استکی هم خانم خوبی بود من یه بار تو خاطرم ندارم که این خانم عصبانی بشه.مثلا وقتی یه کار اشتباه انجام میدادیم نه داد میکشید نه دعوا میکرد فقط منطقی ودرست دلیل اون کار رو میپرسید یا سکوت میکرد تا دیگه اون کار رو تکرار نکنیم.ایشون خانم علوم قرآن بودند.ولی من یکم از یه چیزی که در اخلاق ایشون دیدم،ناراحت شدم،اونم این بود که به بعضی ها بیشتر اهمیت میداد بیشتر موقع ها به اون ها کار ها رو میگفت.خانم مجلسی هم خانم فارسی و املا انشا بود که به سختی گیر میداد ازهمون اول بیشتر بچه ها از این خانم بدشون میومد ولی من میگفتم مگه چه کاری انجام میده داره به وظیفش عمل میکنه و دلم براش میسوخت و دوسش داشتم.اونم منو دوست داشت آخه سر کلاس همیشه فعال بودم و به سوال هاش جواب میدادم.تو این پایه هم من خیلی با فرانک قهر میکردم.سر موضوع های بیخودی که بعد که با هم آشتی میشدیم و اینا رو به یاد مون میاوردیم،خندمون میگرفت ولی بین این قهرها چون فرانک به صنم رو میکرد از من تو این پایه دور شد آخه فرانک یه اخلاق بدی داشت،اونم این بود که فکر میکرد مثلا ازهمه باهوش تره یا مثلا از همه خوشگلتره و از این موضوعات بچه گانه که منم مجبور میشدم باش قهر کنم تا حالیش شه خودخواهی بیش از حد چه مضراتی هم داره.خلاصه بگم دیگه وسطای سال بود که دیگه همیشه پیش صنم مینشست و با اون بود و رفته بود رو اعصابم.البته من خداوند رو کفر نمیورزم که چرا اینجوری شد میدونم چرا چون خدا میخواست یه جوری بشه که از وابستگی بودنم به دوستانم مخصوصا فرانک کم بشه که خدا رو شکر هم شد.دیگه این پایه هم رفتم مسابقه والیبال و چهارم شدیم یعنی همون سوم مشترک و منم کاپیتان بودم ولی خب بد بازی نکردیم چون اصلا خانم مدیر محترممون خیلی کم به ما فرصت داد تمرین کنیم برا همین نشد یه مقام بالاتر بدست بیاریم وگرنه تیم ما از تیم های دیگه چیزی کم نداشت.البته کلاس پنجم هم یه مسابقه دیگه هم بود که اونم سوم مشترک شدیم اون رو یادم رفت تو کلاس پنجم بگم.راستی من تو ازمون ورودی های استعدادهای درخشان رفتم به مدرسه ی نمونه دولتی خدیجه ولی فرانک رفت ابراهیمی به خاطر یک اشتباه تایپی از جناب آقای حواس پرتی که در کافی نت بود و من و از دوستم جدا کرد.ولی خدا رو شکر خدیجه هم خوبه.مدرسه ای که الان در اون درس میخونم رو براتون دفعه ی دیگه ازش میگم.امیدوارم از خاطره ام لذت برده باشین??
لیست کل یادداشت های این وبلاگ