یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 11:54 صبح

بخدا این پست را نگذاشتم که بگویم من هم حواسم بود من هم حاضرم. بعضی از بغض ها اینقدر توی گلو می مانند که یادت می رود. دیگر دردشان را احساس نمی کنی. بعد یکهو با یک تلنگر خیلی ساده فرومیریزد ...:
این پست یک "شقشقیه" است یک بغض است که خار شده توی گلوم... به همان خدای اول کار قسم که یک آه مانده ته گلو که بارانی بی امان می خواهد که جبراییل کجایی؟ نوح قصه ام را آب برده ...
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ