یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 7:36 عصر
از آش روزگار چنان دهانم سوخت
که از ترس
آب یخ را هم فوت میکنیم
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 7:21 عصر
سلام آقا حامد خیلی خوش اومدی.این وب مطعلقه به خودتون
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 7:7 عصر

دیـشب خوابـت را دیدم"!
طعم لبهایــت ..
حتی در خواب ..
بی نظـیرتریـن است !!
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 6:39 عصر
زمـــان می گذرد ...
بی حضور تمام عقربه ها !
روزهای تــو ... شب های مــن
و گرینـویـچی که مدام می چرخد ...!
شاید گــرمـــــای استوا
تنها خـــط مـشتــرک ما شد ...!
مــــــــن، ... اما
کجای راه تو بودم ...؟
کجای این احـســاس (فرضی) مشترک ؟
تــمام گذشته ام به هم ریخته است !
نمی دانم، این ویار های گاه و بی گاه
باردار کدام احساسم کرده است ....؟!
مـــن، هنــوز در قطار گذشته هایم
جـــــا مانده ام .....!
و ریل های تو در توی بودنــــــت
هــنــــوز در دست تعمیر است ...!
نوشته شده توسط علی | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ